سالگرد پروازت مبارک
دخترم ،فرشته ی آسمونی من سال پیش 31 فروردین موقع اذان مغرب برای همیشه پر کشیدی و رفتی . هیچ وقت یادم نمیره با اینکه توی بدترین شرایط بدنی بودی تا ازت دل نکندم تنهام نذاشتی ،مهربونم دیگه تحمل درد کشیدنت رو نداشتم ،با هر صدایی که از دستگاه های وصل شده به بدنت؛در میومد تپش قلب من تموم میشد و با نگاه بهت ؛دوباره باورم میشد هنوزم هستی ، مامانم بعد از 10 روز دیگه بریده بودم ، انگار 10سال پیر شدم . قبل اذان اومدم باهات کلی حرف زدم ،برات کلی دعا خوندم و ازت خداحافظی کردم ، به بابا گفتم بیا برای آخرین بار ببینش؛ بابا طاقت اومدن نداشت اما بهش گفتم دیگه میخواد بره،اگه نری همیشه خودتو سرزنش میکنی ؛بابایی یه لحظه اومد و اشک امونش نداد و زمانی که ما اومدیم تو حیاط بیمارستان دقیقا وقت اذان پرکشیدی و رفتی .ما غمگین بودیم و اشک میریختیم اما میدونم تو خوشحال بودی و با دوتا بال قشنگ و سفید این زمین خاکی رو ترک میکردی ؛دخترم یک سال از نبودن تو گذشت اما عشق تو؛ تودلم هیچ وقت ذره ای غبار نمیگیره...
دخترم دلتنگی
تنها نصیب من بود
از تمام زیبایی هایت . . .
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . . .