آنیتا کوچولوی منآنیتا کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

به انتظارت می مانم

توجه توجه

دوستای خوبم از این به بعد بعضی مطالب رو رمزدار میذارم ؛هر کسی رمز خواست پیام بزاره
27 آبان 1391

تولد ساینا ی عزیزم مبارک

عزیز خاله، منو و نی نیه خیلی خیلی کوچولو ،تولدتو صمیمانه تبریک میگیم .امیدوارم سالم و سلامت زیر سایه پدر و مادرت بزرگ بشی و هر سال تولدتو ببینیم .دوستت دارم عزیزم ...
27 آبان 1391

عکس

اینم آیسای نازم دختر دخترعمو جونم ؛ماشاالله خیلی ناز شده،حیفم اومد شماهم نبینیدش .از چشم بد دور باشه ان شاالله ...
24 آبان 1391

میترسم...

هنوزم میترسم برم آزمایش .یه بار از جدم امام حسین (ع) خواستم که مهربون ترین وپاکترین همسر دنیا رو نصیبم کنه خیلی زود حاجتمو داد ؛حالا با این دل شکستم ازش یه بچه سالم و صالح میخوام .یا امام حسین خودت کمکم کن ...
22 آبان 1391

یه خبر تلخ

نگاه نگران مادر و چشمهای پر از دلهره پدر حکایت از دردی کهنه دارد. صورتهای رنگ پریده و خسته این دو نفر نشان می دهد بیخوابی و چشم انتظاری، جزئی جدایی ناپذیر از زندگی فقیرانه آنهاست؛ زندگی که با دردها و گریه ها و اشکهای دختر پنج ساله آنها رنگ غم و اندوه به خود گرفته است. زخمهای کهنه معصومه دختری که به واقع معصوم است، سکانسهایی نه چندان دلچسب از فیلم زندگی خانواده قاسم بریسم را رقم زده است که بی شک تنها تصور آن و نه دیدنش برای خیلی از مردم سخت و غیرقابل تحمل باشد.حکایت این گزارش، زندگی غم انگیز معصومه بریسم دختری پنج ساله از شهرستان شوش است که با یک بیماری ناشناخته و از همان دوران نوزادی دست و پنجه نرم می کند به گونه ای که هم اکنون بدن این ...
22 آبان 1391

عزیزم بیا

هنوز پ نشدم اما میترسم برم آزمایش ،میترسم تو ،تو دلم نباشی و باز مامان غصه بخوره .این خیال که با منی رو دوست دارم و اصلا نمی خوام خرابش کنم ،از اینکه الکی حس میکنم تو دلم جاگرفتی و آروم آروم داری رشد میکنی به این زندگی تکراری امیدوار میشم .اگه بابا نبود تا الان منم طاقت نمیاوردم اما اونم دیگه از دوری تو خسته شده ؛بابای صبورت هم گاهی دردو دلش وا میشه و آرزوی داشتنت رو میکنه.بیا عزیزم که من و بابا خیلی به وجودت نیاز داریم ؛بیا و بهترین لطف رو در حق ما بکن .میدونی که دل شکسته ایم ؛بیا و شادمون کن عزیز دلم
22 آبان 1391

دل نوشته

چقدر دوست داشتم الان تو دلم بودی و حس بودنت برام بهترین حس دنیا بود .یه بار این حس منو تا بهشت برد و برگردوند ،وقتی حس میکنی بین تو و بهشت فاصله ای نیست چقدر شیرینه ؛وقتی فرشته ی کوچولوی خدا تو دل تو خونه کرده میخوای جونتو براش بدی .کاش بودی عزیزم ،کاش باشی عزیزم ؛مامان خیلی دلش شکسته ؛زودتر بیا ؛بیا و تمام دنیای منو پراز شادی کن .بیا چون محتاج شادی و آرامشم ...
21 آبان 1391

خدای من

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست… نه در آن بالاها! مهربان، خوب، قشنگ… چهره‌اش نورانیست گاه‌گاهی سخنی می‌گوید، با دل کوچک من، ساده‌تر از سخن ساده من او مرا می‌فهمد‌! او مرا می‌خواند، او مرا می‌خواهد، او همه درد مرا می‌داند… یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می‌نگرم، آن زمان رقص‌کنان می‌خندم… که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است. او خدایست که همواره مرا می‌خواهد، او مرا می‌خواند او همه درد مرا می‌داند…
20 آبان 1391

انتظار من

تو این مدت دوستای خوبم نذاشتن تنها بمونم و همیشه با نظراتشون برام دلگرمی بودن .این وبلاگ رو بخاطر اونها درست میکنم تا بدونن با تمام غم و اندوهم بی صبرانه منتظر فرشته ای هستم که بدجوری جاش تو آغوشم خالیه،تا بدونن با تمام نا امیدی بازم امیدوارم ؛شاید منم یه روز یه مادر خوشبخت باشم .شاید منم مثل همه ی مامانهایی که عاشقانه از فرشته های قشنگشون مینویسن برای عزیزم بنویسم...
20 آبان 1391