آنیتا کوچولوی منآنیتا کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

به انتظارت می مانم

ما اومدیم

سلام دوستای خوبم .من واقعا شرمنده ام که بی خبر میزارم میرم .این چند روز خونه مامانم بودم تا زردی آنیتا بهتر بشه ؛مامانم طفلکی خیلی به ما رسید دستش درد نکنه ؛اونجا هم نت نداشتم براتون بنویسم .خدا رو شکر زردی آنیتا شد 8 و داره بهتر میشه .خیلی خیلی نگرانش بودم ؛اصلا تحمل مریضی رو ندارم  . ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- برای اون دوستانی که درخواست رمز کردن :من واقعا دلم نمیخواد رمزدار بنویسم اما مجبورم .همسری هم دلش نمیخواد عکس آنیتا رو بزارم ؛این دو تا عکس رو هم واقعا با کلی خواهش گذاشتم .به خدا شرمنده ی همتون هستم ولی اگه رمز ندادم ازم ...
22 تير 1392

سلام

دوستای خوبم سلام .ببخشید من فقط پیام هاتون رو تایید کردم ؛خیلی خوشحالم کردین این همه پیام واسم گذاشتین واقعا ازتون ممنونم که به فکر ما بودید؛خدا رو شکر منو وآنیتا خوبیم . زودی میام پیش همتون الان خیلی گرفتار آنیتا کوچولو هستم ؛وای نمیدونم مهسا با سه تا نی نی چطور میاد وب ! خیلی سخته .همتون رو دوست دارم . بازم ازتون ممنونم ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- بعدا نوشت : آنیتا یکم زرد شده بردیمش دکتر گفت زردی خفیف داره ،نه دارو داد نه مراقبت خاصی ! دکترش خیلی دکتر خوب و قابل اطمینانیه اما من بازم  نگرانم ؛یعنی بدون قرص و مهتابی برطرف م...
16 تير 1392

آخرین پست قبل از تولد

سلام دردونه ی مامان . دو روزه باز دردهام کم و بیش شروع شدن واسه این امروز با خانوم دکتری تماس گرفتم و ایشون نظرش این بود که فردا  برم بیمارستان ! اما مامانی من خیلی اضطراب دارم   میترسم شما خوب رشد نکرده باشی و هنوز واسه اومدنت زود باشه . نمیدونم چکار کنم ! از طرفی نگران دردهام هستم چون دکترم گفت اگر شدت دردها زیاد باشه باعث میشه دیواره رحم نازک بشه و این خودش باز خطرناکه ! وای خدایا خودت کمکم کن ؛یه راهی جلو پام بزار .خدایا به بزرگیت قسمت میدم بچم رو در پناه خودت صحیح و سلامت حفظ کن .خدا جون میدونی که تمام امیدم شده این موجود کوچولوی تو شکمم ؛عاجزانه ازت میخوام تنهام نزاری ؛خیلی بهت نیاز دارم ... در هر صورت من فردا صبح میرم خونه...
9 تير 1392

بیمارستان !

سلام دوستای خوبم  . دیروز من از صبح تا شب بیمارستان بستری بودم .حالم خیلی بد شده بود .دردهام زیاد بود انقباظ شکمی داشت زیاد میشد .کم مونده بود آنیتا خانومی رو از تو دلم دریارن ولی خدا رو شکر بخیر گذشت . برام آمپول زدن دردهام کم شد مرخصم کردن ولی خیلی ترسیده بودم آخه معلوم نبود نی نی بیاد نارس باشه و دستگاه بخواد یا نه ! الانم استراحت مطلقم تا هفته ی دیگه که دکترم گفت هفته ی37 کامل بشه بیا بردارم بچه رو . برام دعا کنید باز آنیتا خانومی هوس نکنه زودتر بیاد بغل مامان . بچم گناه داره اگه نارس دنیا بیاد ...
6 تير 1392

نیمه شعبان

یا مهدی! ای نقطه شروع شفق، ای مجری حق میلاد تو قصیده بی انتهاییست که تنها خدا بیت آخرش را می داند. بیا و حسن ختام زمان باش . . . ...
2 تير 1392

تیر ماه

وای مامان جونم وارد ماه تیر شدیم ؛ماهی که قراره شما بیای تو بغلم ؛فقط 17 روز دیگه. نمیدونم چمه اما اصلا خواب ندارم .همش به فکر توام ؛به فکر روز اومدنت ، یه احساسی دارم که نمیتونم وصفش کنم ؛هم خیلی خوشحالم که این چند ماه رو بخوبی سپری کردیم هم ترس دارم که واسه دنیا اومدنت اتفاقی نیوفته ؛ خدا کنه یه روز این نوشته ها رو بخونم و تو بزرگ شده باشی و اونجا اول یه نفس راحت بکشم و بعدش با خودم بگم چه فکرها میکردم !!!!!!! دختر نازنینم خیلی دوستت دارم . ...
1 تير 1392